غرض

خدمت به خلق در هر امر کوچک زندگی در یک جامعه طبقاتی، نمی تواند هدف اصلی،آزادی انسان،را بر آورد.چون در یک جامعه طبقاتی هر نیکی روی یک غرض شخصی(سود شخصی) و هر بدی بر اثر یک غرض شخصی(مفاد شخصی) تحریک می شود. بنا بران فقط امر خدمت به خلق در هر کار کوچک فی نفسه نمی تواند کاری از پیش برد. پس عمده ترین کار در امری کوشش در راه آزادی انسان دریک جامعه طبقاتی چه شکلی دارد؟ آن شکلی از کار که می تواند با پیشرفت خود زنجیر های اسارت انسان را پاره کند و انسان بسوی آزادی رهنمون شود.از اینست که سیاست مقدم بر هر چیز است. یعنی کمک سیاسی بی غرض ترین کمک است که یک فرد به افراد دیگر میکند. ولی چون دریک جامعه طبقاتی هیچ چیز بی غرض وجود ندارد، پس سیاست نیز نمی تواند غرضی نداشته باشد، ولی غرض سیاسی چیست؟ غرض سیاسی خود یک تضاد است. از یک جانب غرض سیاسی تمامی اغراض شخصی و هریک از آنها را در بر میگیرد، شامل می شود و در احتواء دارد و از سوی دیگر غرض سیاسی یک ذره غرض شخصی را تجلی نمی دهد.
بیشتر بخوانید:
غرض سیاسی یک تصور است. یک تجرید است و اجزای بیشمار اغراض شخصی را در بر دارد و در عین حال غرض شخصی هیچ فردی را نشان نمی دهد و برنمی آورد. سیاست انقلابی پرولتری در عین حال که نفی اغراض شخصی هر فرد از طبقه است در عین حال شکل تجریدی و مجموع اغراض کل افراد طبقه است.
ولی آیا سیاست نمی تواند شکل غرض شخصی بگیرد؟ می تواند، ولی در آنصورت سیاست، سیاست انقلابی پرولتری نیست، بلکه سیاست بورژوایی است. سیاست هنگامی که بصورت غرض شخصی تجلی کند. جاه طلبی و مقام پرستی می شود، بصورت تصوری از مالکیت خصوصی در می آید ولی آیا سیاست پرولتری هیچگونه غرضی ندارد؟ جواب است هم آری و هم نه.
آری، زیرا در یک جامعه طبقاتی غرض طبقه پرولتاریا درست ضد غرض بورژوازی است، بنابرآن سیاست انقلابی پرولتری دارای«غرض» است ولی باید دید که«غرض» پرولتاریا چیست؟ ماهیت غرض پرولتاریا، نفی هر گونه غرض است و نفی هر نوع غرض آزادی کامل تمامی بشریت است، بدین ترتیب غرض پرولتاریا فی نفسه، نفی غرض است، بنا برآن غرض نیست.
غرض بورژوازی عالیترین شکل غرض شخصی است، بعبارت دیگر مالکیت خصوصی سرمایه داری، عالیترین شکل مالکیت خصوصی بطور اعم است، بنا براین «غرض» که مالکیت خصوصی بورژوازی را بطور کامل نفی کند در حقیقت امر نافی و از میان برنده هرگونه مالکیت خصوصی است، بنابرآن این غرض به ذات(بالذات) بی غرض است یعنی مالکیت کمونیستی بر وسایل تولید درحقیقت «عدم مالکیت» است.
بنابرآن پرولتاریا در امر کوشش برای آزادی نمی تواند تا همه بشریت را آزاد نکند خود را آزاد نماید از نیرو«خود» پرولتاریا تنها«خود» به مفهوم مالکیت خود نیست، بلکه این خود بذات نفی خود را در بر دارد، «خود» پرولتاریا در این مفهوم بورژوازی و تمام طبقات استثمار گر را نیز در بر می گیرد.
از اینرو وجه ممیزه سیاست انقلابی پرولتری از سیاست بورژوازی اینست: سیاست پرولتری عاری از هر گونه غرضی شخصی است. در حالیکه سیاست بورژوازی در عالیترین شکل خود، فقط شکل عالی غرض مالکیت های خصوصی در ساحه روبنا را تجلی می دهد. یعنی مقام، جاه، قدرت، سیاست محبوبیت وا مثال آن که همه نمود های ازمالکیت خصوصی در ساحه روبنا است. ولی سیاست پرولتری نمی تواند با مفاهیم بالا سرو کار داشته باشد، نه می تواند برای آن کار کند و نه می تواند هدف آن قدرت طلبی، شهرت جویی و امثال آن باشد. اینکه گفتیم، عالیترین شکل سیاست بورژوازی است، ولی سیاست بورژوازی بصورت ساده و معمولی هرگز از «غرض» مالکیت خصوصی یعنی غرض شخصی جدا نیست.
پس در اینصورت رابطه ایدیولوژی یعنی خدمت به خلق در هر امر کوچک با سیاست انقلابی پرولتری در چیست؟ ماهیت سیاست پرولتری نفی «خود» است ولی این نفی خود چون به شکل نمود در آید به «هر خودی» بدل می شود. هر خودی که باهر خودی دیگری یکی است، برابر است، وابسته است؛ یگانگی و وابستگی هر خودی با خودی دیگری هرگونه جز خودی را از بین می برد، بنأ نفی خود است، پس سیاست پرولتری چون در عمل درآید، در هر امر کوچک شکل خدمت به خلق را بخود می گیرد، ولی از سوی دیگر اگر در کار خدمت به خلق این یگانگی و وابستگی هر خود با خود دیگر، در نتیجه خود محض با نفی خود درک نگردد، در این صورت خدمت به خلق فقط شکل خدمت بخود های مستقل یعنی خودی که با خودی دیگر فرق دارد و نسبت به آن مستقل است و در تضاد می باشد را اختیار می کند، که در آنصورت از ساحه غرض بورژوازی بیرون نمی رود در عالیترین شکل خود به تصوف و صوفیگری مذهبی می انجامد.
چنین است وابستگی ایدیولوژی باسیاست پرولتری، و چنین است وابستگی ایدیولوژی با سیاست بورژوازی. ایدیولوژی پرولتری هنگامی که به شکل عالی خود در آید، هنگامی که تکامل کند به سیاست پرولتری می انجامد یعنی امر آزادی انسان، یعنی امر آزادی تمام بشریت و یعنی تکامل انسان از مرحله کودکی به مرحله بلوغ و پختگی.
ولی ایدیولوژی چون تکامل یابد از ساحه غرض شخصی جدایی ناپذیر است. منتهی عالیترین شکل غرض شخصی یعنی رضا خدا -انسان ناشناخته- را بخود می گیرد. رضای خدا برای چه؟ محض بخاطر رضای خدا؟ خدا چیست، فقط می تواند در آخرین تحلیل تصور گنگ و تیره و مرموز از وحدت انسانیت باشد، ولی هرگز انسانیت نیست. زیرا تجرد بی پایه و یکجانبه از عالم وجود مادی است.و بنا برآن با آن در تضاد است: زیرا در هرحال خدا جز خود انسان است،بنابرآن رضای خدا رضای خود دیگری بوده و ماهیتا غرض شخصی است. عالیترین تجرید غرض شخصی است. رضای خدا- رضای خود، خودی که همواره استقلال خود را نگهداشته است، همواره در صدد ارضای خود است، چون در جهان پیوسته جز خود می بیند هرگز نمی تواند خود را ارضاء کند، وسیله ای نیست که ارضای کامل وی را فراهم سازد، همه وسایل سری ای بی پایان ارضای خود وی است، همه وسایل برای ارضای وی است، بنا برآن هرگز به خود نمی رسد، خود خدا از وی است که وی هرقدر می کوشد به آن خود دست نمی یابد.
ولی تجرید پرولتری سیاست، تجرید با محتوا است، تجرید است که خود، هرآن با خود برمی خورد و از هر برخورد، بهتر خود را می شناسد، یعنی شناسایی عمیقتری در باره خود کسب می کند، بنابرآن خود را غنا می بخشد، پرثمر و بارور است، زنده و باروح است و همواره تضاد های جز خود را در خود حل می کند و غنی تر میگردد.
عشق نوعی از احساس است، ولی چگونه
آن نوع احساس میان یک مرد و یک زن، که در آن هر زن دیگری و تمام زنان دیگر برای مرد خاص نفی می شود- بعبارت دیگر آن زن خاص بصورت تمام زنان دیگر و هرزن دیگر برای مرد خاص تجسم می یابد، و هم چنان تمام مردان و هر مرد دیگری برای زن خاص نفی میگردد و یا بعبارت دیگر آن مرد خاص بصورت تمام مردان و هر مرد دیگر برای زن خاص تجسم می یابد-مرد برای زن- همه مردان و یا نفی همه مردان دیگر و زن برای مرد- همه زنان و یا نفی همه زنان دیگر می شود. چنین است عشق. اینگونه احساس نمونه تیپیک احساس کمونیستی در جامعه کمونیستی است، زیرا فقط آنگاهی که فرد، کل باشد و کل در فرد تجسم یابد، انسان بصورت تیوریک از خود آگاهی می یابد و هنگامی که همه انسانها بصورت تیوریک از همه انسانها آگاه بشود، جامعه کمونیستی کامل ظهور می کند، و فقط در آنصورت است که ازدواج انسانی میگردد. بنابرآن عشق انسانی ترین احساس های انسانی است، از اینرو فقط در جامعه کمونیستی است، که ازدواج می تواند واقعا انسانی گردد.
تا هنگامی که مالکیت خصوصی وجود دارد، هر خود جزء خود دیگر است، یعنی انسان از خود بیگانه است ، با انسان دیگر تضاد دارد. بنابرآن وحدت انسانیت بصورت تجرد از خود بیگانه یعنی تجریدی خود مستقل و غیر وابسته-خدا- ظهور می کند، بناأهنگامی که مالکیت خصوصی چه در ساحه روبنا به کلی از میان برود، و در زمانی که با از میان رفتن مالکیت خصوصی، تضاد های طبقاتی نیز کاملا رخت بربندد، در آن هنگام سیاست و هم دولت و هم خدا لغو می شود، یعنی نفی نمی گردد، حتی ضرورت نفی آن نیز حس نه میشود بلکه محض لغو می گردد.
تابستان ۱۳۵۶
(یادداشتی از اکرم یاری)